مهر ، برسر چادر ماتم کشید:
آسمان شد ابری و غمگین و تار
باز خشم آسمان کینه توز ...
باز باران ، باز هم تعطیل کار ...
قطره های اول باران یأس
روی رخسار پر از گردی چکید .
دیده ای بر آسمان ، اندوه ریخت،
سینه ای آه پر از دردی کشید .
خسته و اندوهگین و ناامید
بر زمین بنهاد دست افزار خویش ،
در پناه نیمه دیواری خزید ،
شسته دست از کار محنت بار خویش .
باز ، انگشتان خشکی ، شامگاه
شرمگین ، آهسته می کوبد به در :
باز ، چشم پر امید کودکان
باز ، دست خالی از نان پدر ...
*بابی جون*
شما که هر کدومتون یه رشته می خونید.. چه جوری همکلاسید؟!