اولی، بفرمایید:
میخوام مطلب اولمو به یک شخص مهم اختصاص بدم. به کسی خیلی سر ما حق داره. به کسی که شاید بخاطر اون به فکر وبلاگ افتادم . به کسی که دیگه داره دلم برای شعراش تنگ میشه. به کسی که این چند وقته رویای نیمه کارش تموم شده و به رویای تازه ای رسیده. به کسی که الان دیگه اینقدر سرش شلوغ شده متن کم پابلیش میکنه. به آقای رئیس. رئیسی که هیچوقت مثل این رئیسا نبوده و از همه بهتر ریاست میکنه. به رئیسی که زیردستاش بخاطر رئیس بودنش بهش احترام نمیذارن ، بلکه بخاطر روح بلندش،بخاطر شخصیت والایش دوسش دارن و احترام میذارن. به دبیری که در هر شرایطی بود (حتی اگه تو اتوبان تسمه پروانه پاره میکرد!) از دبیری کم نمیگذاشت. میخوام مطلب اولمو به آقا منصور اختصاص بدم. من ادیبات خوبی ندارم، دستور زبان بلد نیستم ، شعرام وزن ندارن ، ولی بلدم بگم : آقا منصور، دلم برات تنگ شده.... آرزو میکنم با این رویای تازه به حقیقت برسی. آرزو میکنم لحظات زندگیت بوی لذت و خوشی داشته باشن. هرچی آقای رئیس بخواد همون میشه...
دومی، بگو:
مطلب های بچه ها عالیه. از رضا و بابک تشکر میکنم. رونق وبلاگ دست این عزیزان هست. بعضی وقتها فکر میکنم مدیر خوبی نیستم. فکر میکنم بچه ها دارن تحملم میکنن. نمیدونم. شاید مدیریت وبلاگ رو به کس دیگری واگذار کنم. باید ببینم همکلاسی ها چی میگن. یکی کامنت گذاشته بود که : شما که رشته هاتون فرق میکنه، چه جوری همکلاسی شدین. خوب ایشون نمیدونن دبیرستان وص.... این چیزا حالیش نبود. هر کی رفت اونجا تا آخر عمر همکلاسی میشه!. بابک پرسیده بود چه جوری میشه عکس گذاشت. من خودمم نمیدونم. اگه تونستید از یکی از دوستاتون بپرسید به ما هم بگید! شاید اسم بعضی از همکلاسی ها رو از اعضا پاک کنم. همکلاسی ها نظرشونو بگن. در ضمن باید یه برنامه ای بریزیم تا مطلب ها تو طول هفته پخش بشه . یعنی مثلا بابی جون تو یه روز سه تا مطلب نده. این سه تا رو توی روزهای هفته پخش بکنه تا وبلاگ توی طول هفته خواننده داشته باشه.
سومیشو بنال! :
این ترم یه داستان بیشتر نداشت که اونم داستان نفس بود. فراز و نشیب زیاد داشت. میخواید داستانشو بگم؟ میگم به شرطی که جمله ی آخریه وبلاگ رو که تو اون نوار آبیه اول وبلاگ نوشته فراموش نکنی..... یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه دختر تو یه جمعی بود که خیلی خوف بود. تو اون جمع یه پسر هم بود که اسمش فری بود. اسم اون جمع، دانشگاه بود. دختره یه ماشین داشت. اسم ماشینه ...83 بود. خونش سر کوچه بود.پسره دختره رو دید. دلش لرزید. اسم دختره رو گذاشت نفس. دربارش پرسوجو کرد. شناختش. یه روز رفت بهش گفت. جواب شنید. ناراحت شد. ولی دلسرد نشد. به ...71 گفت که بره بهش بگه. رفت گفت. نفس جواب داد: من کلا با کسی دوست نمیشم. ولی میتونم باهاش فقط دوست شم. پسر دلخسته شد. ...71 گفت: هیچ دختری دفعه ی اول آره نمیگه. باید از جاست فرندی شروع کنی. بعدش همه چی درست میشه. پسر گفت باشه. حالا میخواد بره به نفس بگه هر جوری نفس دوست داره باهم دوست بشن. نفس اسم پسره رو میدونست...
چهارمی، ختم کلوم:
تو به یاد من نبودی، اما من به یادت شکستم…
فرامرز
آقا شرمنده فرمودین. من این چیزایی که شما نوشتین نیستم
ایشالا تهران خدمت می رسم
آقا منصور من ارادت دارم خدمتتون. اتفاقا کمم نوشتم. دیگه قلمم بیشتر از این بلد نبود.
خدمت از ماست...
سلام
خیلی غم انگیز بود خدا کنه که به مرادت برسی
در ضمن رونق وبلاگ خودتی عمو فرامرز گل
اگه کمکی خواستی رو ما همکلاسی ها هم حساب کن
تو که میدونی ما ها خراب رفیقیم
اصلا میخوای بیایم کیش کمکت؟
موفق باشی...
سلام
اولی- ماهم دلمون واسه آقای آقای...آقاخانی دلمون تنگ شده . آرزوی موفقیت می کنم براشون. جمله بندیت خیلی عالی و در شان یک دبیر بود.
دومی- ما به عشق حضور تو به عنوان مدیر متن می نویسیم.حرف نداری.ضمناً به بقیه دوستان هم برای نوشتن تذکر داده ایم منتها...(میخ تو سنگ نمیره.)
سومی- اون دختر خانوم نمیدونه چه طلایی رو داره از دست میده.
چهارمی- داشتیم ؟
خوش باشی.
سلام
من فکر نمی کردم وبلاگ این قدر پربار باشه به تو تبریک می گم مثل این که منم عضو این وبلاگم ولی چیزی ننوشتم راستش بلد نیستم بنویسم خلاصه اینکه کارتون حرف نداره دست من هم بگیرید