خلاصه تعطیلات ترم

۱) خب ما برگشتیم! یه مدت وبلاگ خوابیده بود، همکلاسی ها امتحان داشتن منم جو گیر شدم پست ندادم!! آخه تهران که بودم با پراید پیچیده بودم به بازی(یعنی خر کیف بودم!). ببین کار ما به کجا رسیده که نوه ی بزرگه پسریه حاج حسن آقای جواهر سازه کبیر سوار پراید میشه تازه حالم میکنه که بی ماشین نبوده!!! خلاصه کنم برات که تهران در کنار خانواده و همکلاسی ها خیلی خوش گذشت.مخصوصا که با تولد حقیر مصادف بود دیگه نور علا نور بود(کولاک!). تازه ،شب آخری که تهران بودم با آقا منصور برنامه کردیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت. برنامه کردیم ایشالا همون جمع سیستان بلوچستان!!!   با همکلاسی ها خیلی خوش گذشت.در صورتیکه بخاطر امتحاناشون خیلی کم دیدمشون.مثلا من محمد رو ۲ تا ۵ دقیقه دیدم و سوغاتی که براش آورده بودم رو ۲ روز بعد از اینکه اومدم کیش به دستش رسیده بود که زنگ زد و تشکر کرد! اینم یه جورشه دیگه. مدل همکلاسی هاست. بی ریا !!!

2) ترم سوم شروع شد. نمرات ترم قبل اومد. نپرس که گند زدم یعنی ری...  .   از همه بیشتر تلاش کردم. نتیجه ندیدم. فکر کنم ۲ تا علت داشت. من واقعا بک گراند خوبی ندارم. هر وقت هم خواستم درستش کنم نشد. میگن هر چیزی رو باید به وقتش انجام داد راست میگن. علت بعدیش هم اینه که هیچ کدوم از همکلاسی ها باهام نیستن. شاید فکر کنی دلیل الکی میارم، چون همکلاسی نیستی نمیفهمی!  الان دیگه نمیدونم چیکار کنم. به درسای قبل برسم یا به درسای جدید برسم . جفتشم با هم نمیتونم انجام بدم. میمیرم دیگه! ولی از طرفی هم میگم هر که پر طاووس خواهد جور هندوستان کشد. راستش رو بخوای به اون خدایی که میپرستم از ۱۰۰ درصد اومدنم اینجا ، ۵ درصد برای خودم بود. ۵۰ درصد برای مادرمه، ۴۵ درصد برای همکلاسی ها. شاید فکر کنی که آخه چرا همکلاسی ها؟ به اونا که ربطی نداره! در جوابت میگم: آخه همکلاسی نیستی، نمیفهمی!  

۳)از روابط دوستانه برات بگم. تو این یه ماه که گذشت ۲ تا شوک احساسی به من وارد شد. یکیش از فاطیما بود. یه اس ام اس باهال از اینا که همه برای هم میفرستن تا یه ذره حال و هوات عوض شه و اوضاع زندگی برات قابل تحمل شه فرستادم. بعد یه دفعه بهم جواب داد : محبت که از حد بگذرد، نادان گمان بد برد! حالا بماند که بعدش یه سری حرفها بینمون رد و بدل شد و قضیه تموم شد. ولی اون موقع برای یه لحظه به خودم گفتم مگه این دختر منو نشناخته؟! شاید من خودم رو از این لاشیا جلوه دادم! ...نمیدونم...خدا داند و بس...

   ۴)  بابک یه پست به اسم (یه تجربه) داده. وقتی خوندمش دلم لرزید. زنگ زدم باهاش صحبت کردم. خیالم راحت شد.

۵) میخوای از نفس بدونی؟ نپرس که دلم خونه! بیست و نهم قرار بود بیاد. الان نمیدونم اومده یا نه. ماشینش هم تو پارکینگش نبود . بعد دیشب که از بغل خونش رد شدم دیدم هست!! چند وقت پیش، قبل از این که بره مکه ، گفتم بهش ''"ــ یه دروغ بگم؟                 

                    ــ بگو.

                    ــ دلم برات تنگ نشده!

                    ــ آخه تو چقدر منو دیدی که دلت برام تنگ بشه یا نشه!

                   ــ همون یه ذره هم که میدیدمت غنیمتی بود که حالا که تهرانم از دستش دادم.

                   ــ (خنده)...""

برای این حرفا کلی شعر آماده کردم که اگه اجازه بدید مینویسم. اصلا شاید یه چند وقتی از خودم متن پابلیش نکنم و به همین شعرها بسنده کنم تا قوای قبل رو بدست بیارم. خب دوری سخته دیگه . منم که یه شعر دزده حساسم!!!

 

۶)  زیاده گویی کردم، ببخشید. حرف آخر:

                                                     فکر جنگل باش، اگه باغ تو سوخته...

 

فرامرز

 

   

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
م جمعه 30 تیر 1385 ساعت 03:47 ب.ظ http://mguitar.persianblog.com

سلام

رضا شنبه 31 تیر 1385 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام
مخلص آق فرامرز گگگگگگگگگلللللللللللللل
خوفی؟
چه عجب !!! دوباره اومدی !!!
منتظر متن هات و نظراتت هستیم
بای بای

مرسی
لطف داری شما
در خدمتتون هستم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد