کیش بی نفس ۱

امروز با بهزاد رفتم میتا کیش. دوباره زد تو پر من. حرف نفس شد شروع کرد رو اعصاب من راه رفتن. رفتم خونه نماز خوندم که نزنمش!

راستی بالاخره یکی فهمید ما اینجا خودمونو به خریت مزنیم. یا خیلی چیزا بودیم و الان هیچی نشون نمیدیم یا هیچی نبودیمو الان داریم خودمونو خیلی چیزا نشون میدیم. اینجاشو خودتون تصمیم بگیرید!

فاطیما اصلا اوضاع خوبی نداره. فکرش خیلی مشغوله. توکلت علی الله.

یه دعا کنم و ختم کلوم...

خدایا !

 

 به من توفیق ،

 تلاش در شکست

 صبر در نومیدی

 رفتن بی همراه

 کار بی پاداش

 فداکاری در سکوت

  دین بی دنیا

 ایمان بی ریا

 خوبی بی نمود

 عشق بی هوس

 تنهایی در انبوه

 و دوست داشتن بدون آنکه دوست بداند،

 روزی کن!

  آمین یا رب العالمین!

اگه خواستی بگو تا بگم دعا از کیه...

 

فرامرز

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بابی جون یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد