یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .
این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.
دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم
یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره.
بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.
:پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت
مراقب چشمای من باش
فاطیما
سلام
خوشحالم که با اینکه دیر به دیر می آیید ولی همکلاسی ها رو تنها نمی ذارید .
واقعاْ متن جالبی بود .
خوش باشید.
سلام
دوباره خوش اومدید
این متن تونم قشنگ بود
موفق باشید