یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .
این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.
دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم
یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره.
بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.
:
پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت
مراقب چشمای من باش

فاطیما

نظرات 2 + ارسال نظر
بابی جون پنج‌شنبه 5 مرداد 1385 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام
خوشحالم که با اینکه دیر به دیر می آیید ولی همکلاسی ها رو تنها نمی ذارید .
واقعاْ متن جالبی بود .
خوش باشید.

رضا شنبه 7 مرداد 1385 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام
دوباره خوش اومدید
این متن تونم قشنگ بود
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد