با سلام به همه بچه ها
من بلد نیستم حرفای قشنگ قشنگ بزنم یا شعر بگم من داخل سایت فقط هرچی به زهنم بیاد می نویسم
امروز من مثل همیشه امدم دانشگاه دیرشده بود تو اتوبان کمتر از ۱۴۰ نیمدم سر کلاس که رسیدم دیدم برخلاف همیشه استاد نشسته و بچه ها مشغول اند تعجب کردم رفتم داخل جا نبود خلاصه بغل یه دختره که این ترم مهمان بود وداشت با دوست پسرش love میترکند نشستم دیدم همه دارن می نویسند .پرسیدم ... فهمیدم استاد چند تا تمرین داده تا ما ها حل کنیم من در تمام ۱ساعت وقت فقط در حال فکر بودم به همه چیز فکر کردم الا به سوالات . به اینکه دو هفته دیگه امتحانه و من ۶ واحد و باید تو یه روز امتحان بدم و اصلا درس نخوندم به اینکه از این هفته بنایی خوونمون شروع می شه و ما باید تو چه گند و کثافتی زندگی کنیم و کی تموم می شه . به اینکه ماهی ۱۱۲۵۰۰ باید قسط بدم . به اینکه می خوام یه کارجدید رو شروع کنم اما نمی دونم درسته یا مثل کار قبلی من و از زندگی عقب می ندازه به اینکه به کسی که دوسش دارم نمی تونم بگم که واقعا تو رو می خوام حتی جرات روبرو شدن با اون رو ندارم
خوشبختی اینه که سعی می کنی چون هنوز زنده ای.
عشق باید بارور بشه اون هم با صبر کردنت.شاید اون موقع مطمئن شی که تو لیاقت معشوقو داری شاید هم اون لیاقت تو رو نداشته باشه.
راستی به خدا بگو که می دونی توکل یعنی چی.
سلام داداش
ورودت رو تبریک میگم در صورتی که به احترام همکلاسی بودنت ، اسمت از اول زینت وبلاگ بود.
منتظر متنهای قویتری ازت هستم.
اگه موضوع نداری من بهت موضوع میدم. یه کدوم از این حرفایی که پراکنده زدی رو بگیر و درباره اش توضیح بده. به این سادگی!!!
خوش اومدی...
سلام دوست عزیز.
ورودت به جمع همکلاسیهارو تبریک میگم.
امیدوارم بتونیم از نزدیک ببینیمت.
خوش باشی.
به امید دیدار.