همکلاسی های عزیز
خواهشمندیم نام خود را در پایان متن هایتان بنویسید .
با تشکر
روابط عمومی امور رسیدگی به
سوء تفاهم های همکلاسی ها
فرامرز
امروز من بر سر یک دو راهی موندم
همون تور که می دونین من درس می خوانم والان خیلی عقبم . به من یک پیشنهاد شده که مدیریت یک اژانس رو به عهده بگیرم یا ساده تر مغازه رو اجاره کنم . در حال حاضر ۱.۵ نقد دارم و۲.۵ دیگه می خوام از یه طرف می خوام خودم کامل مغازه رو بگیرم که پول کم دارم از طرف دیگه اگه شریک شم نمی دونم می تونم باشریک کنار بیام یا نه یا اصلا این قدر سود داره که من دست به شراکت بزنم یا نه از طرف دیگه برجی ۱۱۲ قسط دارم یا باید مرخصی بگیرم بچسبم به کار ( یعنی خودم با ماشین کار کنم ) که دیگه وقت برای خود آژانس نمی مونه که حداقل برجی ۶۰۰ در بیارم تا بتونم تنهایی بگیرم یا باید شریک شم و بهچسبم به مغازه از یک طرف هم امتحان دانشگام داره شروع میشه شماها کمکم کنین به من راه حل پیشنهاد کنین.
تویه تاک قد کشیده پا گرفتی تویه سینم .
واسه پا گرفتن تو عمریه که من همینم
راز قد کشیدنت رو عمریه دارم می بینم
داری می رسی به خورشید ولی من بازم زمینم
می زنن چوب زیره ساقت واسه لحظه های موندن
ریختن آب زیره پاهات
هی منو شستن و شستن
تویه سرما و تو گرما واسه تو نجاتم عمری
تو طلوع صبح وحشی سپر بلاتم عمری
سایت تعطیل شد باید برم خونه شرمنده شدم
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه تزویر
وای شده خونه تزویر
تو محراب دل ما
تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
فاطیما
۱) بابا دست خوش! چه میکنن این همکلاسی ها! این ماه ، ماه خوبی برای وبلاگ شده. اول فاطیما خانوم شروع به نوشتن کرد. بعد امیر آقا قلم به دست گرفت. در آخر هم محمد جان با تاخیر بسیار بسیار کوچکی!!! که داشتن وبلاگ رو نورانی کردن و ما از نوشته هاشون فیض میبریم. من یه معذرت خواهی هم بدهکارم. خب مدیرها هم باید بعضی وقتها معذرت خواهی کنن دیگه. نباید زیاد هم خودشونو بگیرن.این چند وقته اوضاع خوبی نداشتم.همکلاسی ها در جریان هستن. مادرم مریض حال بود. رفتم تهران که پیشش باشم. الحمدلالله الان حالش خیلی بهتره. من هم قوای از دست رفته رو الان به دست آوردم . چند بار میخواستم کامنت بذارم که همکلاسی ها مواظب باشن که وبلاگ کلیشه ای نشه. با نوشتن امیر و محمد نگرانیم بر طرف شد.
۲)حقیقتش رو که بخوای حرف زیادی برای گفتن ندارم . چون این چند وقته بعد از این که از تهران اومدم غیر درس خوندن کاری نکردم. غیر از این که رفتم کلاس جودو و تو مسابقات فوتبال دانشگاه شرکت کردم و دروازبان بودم و تو یه صحنه مدافع تیممون که آقا ابراهیم باشه منو ندید و با برخوردی که داشتیم دست مبارکشون صورت بنده رو نوازش کرد و تا صبح بیمارستان بودن! تازه ۶ واحد درسیمم دانشگاه حذف کرد. و الان ۱۸ واحد دارم. احتمالا یه ترم دیگه ایران بمونم.
خب، دیدین غیر درس خوندن کاری نکردم!!!
۳)یه عضو جدید رو میخوام معرفی کنم. آقا ابراهیم رو میخوام به عنوان پشتیبانی فنی بذارم. ان کار رو قرار بود محود بکنه که تاخیر کوچیکی داشت. من هم تصمیم گرفتم که این امر خطیر رو به ابی جون واگذار کنم. قول داده هر چند وقت یه بار متن هم پابلیش کنه.
۴)حدودا یک ماهی میشه که بهش اس ام اس ندادم...
۵) بقیش برای بعد...
فرامرز
به نام خدا
هر کار مهمی که بسم الله بر آن گفته نشود نا تمام خواهد ماند.
(امام علی علیه السلام)
با سلام خدمت تمام دوستان وبلاگ و با عرض معذرت به خاطر تاخیر بسیار کوچکی که داشتم.
هیچ چیز مانند خوش خلقی زندگی را شیرین نمی کند.(اما حسن علیه السلام)
منتظر من باشید تا باز هم باهاتون صحبت کنم.
محمد
سلام ببخشید چند روزی نبودم . خیلی کار داشتم . از همه ی بچه ها معذرت میخوام .
یک ساعت تمام، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم، به رویش نگاه کردم...
فریاد کشید که: آخر خفه شدم! چرا حرفی نمی زنی؟
گفتم:
… نشنیدی؟! … برو
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است پل همیشه رسیدن نیست گاهی شکستن است.
پرواز همیشه فراز نیست گاهی فرود است. خورشید همیشه نور نیست گاهی کسوف است.
سکوت همیشه رضایت نیست گاهی بغض است. دوست داشتن همیشه فدا شدن نیست گاهی خودخواهی است
رضا
عشق طرح ساده لبخند ماست
معنی لبخند ما پیوند ماست
عشق را با دست های مهربان
هر که قسمت می کند مانند ماست
عشق یعنی اینکه ما باور کنیم
یک دل دیگر ارادتمندماست
دوستی همسایه نزدیک ما
مهربانی نیز خویشاوند ماست
شرح مبسوط زیان و سود عشق
چشم غمگین و دل خرسند ماست
گرچه ما خود را نصیحت می کنیم
عشق اما بی خیال پند ماست
دست خوبت را به دست من بده
دستهای ما پل پیوند ماست
در همه قاموسهای معتبر
عشق تنها واژه پیوند ماست
کیست عریان تر زما در متن عشق
ارتفاعات غزل الوند ماست
فاطیما
این داستانی که می خوام براتون بگم کاملاً واقعیه.
ما قبلاً تو محلی که زندگی می کردیم یه پیرزنی بود به اسم پ که به پ دیوونه معروف بود. این پیرزن 50 و اندی ساله دیوونه بود که البته اینجور که ما شنیده بودیم از اول دیوونه نبوده ولی تو دوران جوونی با یه پسری آشنا شده بوده و قرار بوده با هم ازدواج کنند ولی پسره اونو می پیچونه و میره خارج . از اون موقع به بعد پ دیوونه شده بوده.
پ همیشه تو کوچه ول می گشت و از این خونه به اون خونه می چرخید و یه جورایی جزء خونواده محل حساب می شد و همه می شناختنشو بهش محبت می کردند .
به خاطر دیوونه بودنش بچه ها خیلی سربه سرش می ذاشتن و پ هم همش بهشون فحش می داد .
خلاصه ما از اون محل رفتیم و چند ماه پیش شنیدم دوباره پ با بچه ها دعواش شده و این بار کار به کلان و 110 کشیده و از پ تعهد گرفتن که دیگه از خونه بیرون نیاد. اونم نمی دونم چی شده بود که پاشو از در بیرون نمی ذاشت (اونی که از ساعت 6 صبح تا 12 شب تو کوچه ول بود.)
خلاصه از همسایه ها می شنیدیم که پ فقط یه وقتایی سرشو از در بیرون می کنه و بیرونو نگاه میکنه . همینو همین.
اما خبر جالب و تکون دهنده واسه منو هم محلی ها این بود که بعد از این ، حدود نمی دونم 30 یا 40 سال ، اون عاقل شده و دوباره رفتارش به حالت عادی برگشته و حالا هم داره دارو مصرف میکنه وتحت درمان نهاییه .
( اینو گفتم تا همه همکلاسیها امیدوار باشن. )
*بابی جون*