روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت باز زندانبان خود بودم
این منِ دیوانه ی عاصی در درونم هایهو میکرد
مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو میکرد
نیمه شب می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میانِ گریه مینالید دوستش دارم نمیدانی؟
فاطیما
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم
ماه گفت :چه طوری؟ تو که نمی بینی
نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم
ماه گفت :چرا ؟
نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم
به تو فکر می کنم
عاشقان در این دنیا کاری نمی کنند
مگر اینکه میان صخره ها بنشیند
و به پژواک صدای عاشقانه خود گوش دهند
صدایی که می گوید :
آیا تو هم به من فکر می کنی ،
همان قدر که من به تو فکر می کنم
فاطیما
ببخشید یه ذره دیر پست میدم. این روزا حال و روز خوشی ندارم.
این شعر ها رو هم که مینویسم دیگه به دردم نمیخوره. فقط به خاطر قولی که دادم پابلیش میکنم.
گر نمی دیدم در این دنیا تو را گر نبودم با تو هرگز آشنا
گر در آن محفل نبودی همچو شمع یا نمیدیدم تو را در بین جمع
گر ز هر بیگانه ای بیگانه تر می گذشتم از کنارت بی خبر
گر نمی کردی به سوی من نگاه با نگاهی گر نمی رفتم ز راه
گر تو را بخت بد کوتاه من سوی دیگر می کشید از راه من
این زمان جانم ز مهرت پر نبود سینه ام منزلگه این درد نبود
گرچه عشقت غیر حسرت بر نداشت ساقی ات جز درد در ساغر نداشت
گرچه دیدم در رهت دام بلا وای بر من گر نمی دیدم تو را ...
فرامرز
عشق مثل گنجشک می مونه
… اگه محکم بگیریش تو دستات می میره … اگه شل بگیریش فرار می کنه پس باید یه جوری بگیریش که تو دستات خوابش ببره ...
به همه لبخند بزن ولی به 1 نفر بخند
… همه رو دوست داشته باش ولی به 1 نفر عشق بورز ... توی قلب همه باش اما قلبت ماله 1 نفر باشه …
رضا
به کودکی گفتند : عشق چیست؟
گفت : بازی.
به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟
گفت : رفیق بازی.
به جوانی گفتند : عشق چیست؟
گفت : پول و ثروت.
به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟
گفت :عمر.
به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست
کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است ... شاید دیگر چشم براهم نمی گذاشتی
رضا
ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) رو تبریک میگم.
امروز میخواستم ''نفس نامه'' پابلیش کنم.ولی وقتی متن بابک رو خوندم تصمیمم عوض شد. نمیخوام بابک رو نصیحت کنم چون اینجا جاش نیست. اینجا جاییه که همکلاسی ها حرف دلشون رو بزنن . حرف دل هم نصیحت نمیخواد. همدم میخواد. نمیخوام تشویق یا منعش کنم. چون بابک آدمیه که همه ی ما همکلاسی ها رو راهنمایی میکنه. من هر وقت دلم میگیره سراغ بابک رو میگیرم. چون حرفش حسابه!( بابک، یادته ترم پیش راجع به نماز و این حرفا صحبت کردیم؟ فکر کنم محرم بود. همونجور که گفتی عمل کردم. اثر کرد. مرسی.)
نوشته هات رو از بهر میکنم چون حرف زبونت نیست. چون حرف فکرت نیست. حرف دلته. برای همین به دل میشینه.
سیب رو که میندازن هوا ، هزار تا چرخ میخوره تا بیاد پایین.
میدونی بدیت چیه؟ چرا اینجوری میشی؟ میخوای بهت بگم راهتت کنم؟! چون تو یکی از بنده های خوب خدا هستی. خدا دلش برات تنگ میشه، اینجوری بهت سر میزنه تا ببینه همونقدر که اون تو رو دوست داره، تو هم دوسش داری یا نه. تو هم صداش میکنی یا نه.
باهات بازی میکنه.
اگه تو زندگی مشکل نداشتی به خودت شک کن . چون خدا دوست نداره!!
اینها نظر من بود. حالا میخوام چند تا از فرمایشات امام محمد باقر (ع)رو برات بنویسم که اگه حرف منو قبول نداشتی، این ها رو بخونی تا وقتت رو تلف خوندن مطالب من نکرده باشی!!
**به ولایت ما جز با عمل نمی توان رسید.
** خوشرویی سبب جلب دیگران می شود.
**هر کس به خدا توکل کند مغلوب نمیشود.
**بر پیمودن راه حق شکیبایی کن.
**با همه راست بگویید تا همه راست بشنوید، زبان راستگو از شمشیر برّنده تر است.
فرامرز
اگه روزی دیدی که ...
یه نفر تو خیابون با خودش حرف می زنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته .
یه نفر عین بهت زده ها تو چشمت زل زده و یه بند نگات می کنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته .
یه نفر روی نیمکت پارک بغل دستت نشسته و یه سره وراجی میکنه و از سیبیل تیمورخان تا جنگ جهانی دوم واست حرف می زنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته .
یه نفر واستاده و با چشم باز خروپف می کنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته .
یه نفر خنده و گریه و شادی و اخمش با هم فرقی نداره ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته .
یه نفر با گوش نفس می کشه ...
یه نفر با چشم حرف می زنه ...
یه نفر با دهن گوش می کنه ...
یه نفر آرزوی جهنم می کنه ...
یه نفر به زمین و زمون فحش می ده ...
یه نفر نوشتن عشق و خدا و خوشبختی و ... از یادش رفته ...
یه نفر درکی از مفهوم زمان و زندگی و پدر و مادر و محبت و ...نداره ...
یه نفر از لمس خار گل به جای گلبرگ گل لذت می بره ...
یه نفر صدای سکوت اذیتش می کنه ...
یه نفر به زلالی آب زمزم شک می کنه ...
یه نفر با صدای لالایی مادر از خواب می پره ...
تو رو خدا بهش نخند ، چون زندگی خیلی سخته .
***********************************************
نمی دونم از متن بالا چی عایدتون شد ؟ ولی هدفم از این متن پر کردن وقتم نبوده بلکه نیت خاصی داشتم .
من نمی دونم فرق کسی که از زندگی لذت می بره با کسی که نمی تونه لذت ببره چیه ؟
یعنی اونا محکوم به زندگی بدون لذت و تحت فشار بودنن ؟
از بچگی یاد گرفتم هر کاری می کنم واسه قرب خدا باشه . ولی نمی دونم من به خدا نزدیکترم یا اونایی که خیلی راحت و بی دغدغه زندگی می کنن ؟
نمی دونم ما بین خدا و اونا قرار گرفتیم یا اونا بین ما و خدا ؟
ناشکری نمی کنم . اتفاقاً هر وقت بچه ها تو این مورد گله و شکایت می کنن من سریع می گم ناشکری نکن ولی حالا خودم ...
شاید به خاطر اینه که چند وقته هی می خورم به دیوار و هر کاری که روش دست می ذارم آخرش به بن بست می خورم . حالا هم چون دلم گرفته دارم این حرفا رو می زنم .
نمی دونم چه جوری این صحبتو جمعش کنم فقط می تونم یه دعا کنم :
خدایا ،
هیچ کس رو به وضعی دچار نکن که به خاطر نرسیدن به اهدافش ،
به عظمت تو شک کنه .
*بابی جون*
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .
این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.
دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم
یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره.
بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.
:پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت
مراقب چشمای من باش
فاطیما
اول از همه ببخشید که این همه مدت نبودم
من از ان ابتدای اشنایی شدم جادوی موج چشمهایت
تو رفتی و گذشتی مثل باران ومن دستی تکان دادم برایت
تو یادت نیست انجا اولش بود همانجایی که با هم دست دادیم
همان لحظه سپردم هستیم را به شهر بیقرار دستهایت
شب ومهتاب و عطرو یاس وگلدان همه با هم سلامی میرسانند
هوای اسمان دیده ابریست هوای کوچه غرق رد پایت
اگر می ماندی و تنها نبودم عروس ارزو خوشبخت می شد
وفکرش را بکن چه لذتی داشت شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یک قصه دارد وتو انجا حرای بینظیری
و حالا قصه ی من قصه ی توست وشاید غصه ی تو ماجرایش
شبی پرسیدم از خود هستیم چیست بجز اشک ونیازو اه و تردید
وحالا با صداقت می نویسم همینهایی که من دادم فدایت
دعایت میکنم خوشبخت باشی تو هم تنها برای خود دعا کن
الهی گل کند در اسمانها خلوص غنچه ی سرخ دعایت