-
مقررات ملی ساختمان مبحث چهارم
چهارشنبه 25 مرداد 1385 12:15
الزامات عمومی ساختمان مقررات ملی ساختمان مبحث چهارم 4-2- ضوابط کلی 4-2-1- شکل و ظاهر ساختمان الف) طراحی و اجرای ساختمان ها باید بصورتی باشد که به منظر خیابان ها، محله و مظاهر فرهنگی، طبیعی و ویژگی های ارزشمند محیط لطمه نزند. ب) ساختمان باید طوری طراحی شود که فرم، مقیاس، مصالح، رنگ و تناسبات حجم آن با محیط اطراف هماهنگ...
-
داستان : دو سکه پنج سنتی و پنج سکه یک پنی
سهشنبه 24 مرداد 1385 22:48
زمانی که بستنی میوه ای خیلی ارزانتر از این روزها بود ، پسر بچه ده ساله ای وارد رستوران هتلی شد و پشت میزی نشست . پیشخدمت یک لیوان آب جلوی او گذاشت . (( ببخشید ، بستنی میوه ای چنده ؟ )) (( پنجاه سنت . )) پسر بچه دستش را از جیبش بیرون آورد و سکه های توی دستش را شمرد و سپس پرسید : ((ببخشید ، بستنی معمولی چنده ؟ )). در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مرداد 1385 17:38
باز هم یادم رفت مطلب پایینی ازآقای محمد می باشد
-
از علی آموز اخلاص عمل
سهشنبه 24 مرداد 1385 17:37
از علی آموز اخلاص عمل<۱> بزرگترین گناه ترس است بزرگترین تفریح کار است بزرگترین بلا نومیدی است
-
یادم رفت
سهشنبه 24 مرداد 1385 17:31
راستی یادم رفت مطلب پایین برای منه ـ من محمد هستم ـ
-
سلام
سهشنبه 24 مرداد 1385 17:28
به نام خدا سلام بهترین مردم کسی است که مردم ز او بهرمند شوند. پیامبر اکرم ص بزرگترین هدیه گذشت است. امام علی علیه السلام
-
توجه!
دوشنبه 23 مرداد 1385 17:40
همکلاسی های عزیز خواهشمندیم نام خود را در پایان متن هایتان بنویسید . با تشکر روابط عمومی امور رسیدگی به سوء تفاهم های همکلاسی ها فرامرز
-
درد دل یک همکلاسی قدیمی
دوشنبه 23 مرداد 1385 11:11
امروز من بر سر یک دو راهی موندم همون تور که می دونین من درس می خوانم والان خیلی عقبم . به من یک پیشنهاد شده که مدیریت یک اژانس رو به عهده بگیرم یا ساده تر مغازه رو اجاره کنم . در حال حاضر ۱.۵ نقد دارم و۲.۵ دیگه می خوام از یه طرف می خوام خودم کامل مغازه رو بگیرم که پول کم دارم از طرف دیگه اگه شریک شم نمی دونم می تونم...
-
نفس نامه .........
یکشنبه 22 مرداد 1385 16:01
تویه تاک قد کشیده پا گرفتی تویه سینم . واسه پا گرفتن تو عمریه که من همینم راز قد کشیدنت رو عمریه دارم می بینم داری می رسی به خورشید ولی من بازم زمینم می زنن چوب زیره ساقت واسه لحظه های موندن ریختن آب زیره پاهات هی منو شستن و شستن تویه سرما و تو گرما واسه تو نجاتم عمری تو طلوع صبح وحشی سپر بلاتم عمری سایت تعطیل شد باید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مرداد 1385 19:05
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران می کردند فاطیما
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مرداد 1385 19:03
سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی هنوز همون خراباتی و مستم ولی بی تو سبوی می شکستم همه تشنه لبیم ساقی کجایی گرفتار شبیم ساقی کجایی اگه سبو شکست عمر تو باقی که اعتبار می تویی تو ساقی اگه میکده امروز شده خونه تزویر وای شده خونه تزویر تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر همه به جرم مستی سر دار ملامت میمیریم و...
-
وبلاگ ما
شنبه 21 مرداد 1385 09:59
۱) بابا دست خوش! چه میکنن این همکلاسی ها! این ماه ، ماه خوبی برای وبلاگ شده. اول فاطیما خانوم شروع به نوشتن کرد. بعد امیر آقا قلم به دست گرفت. در آخر هم محمد جان با تاخیر بسیار بسیار کوچکی!!! که داشتن وبلاگ رو نورانی کردن و ما از نوشته هاشون فیض میبریم. من یه معذرت خواهی هم بدهکارم. خب مدیرها هم باید بعضی وقتها معذرت...
-
سلام
جمعه 20 مرداد 1385 21:17
به نام خدا هر کار مهمی که بسم الله بر آن گفته نشود نا تمام خواهد ماند. (امام علی علیه السلام) با سلام خدمت تمام دوستان وبلاگ و با عرض معذرت به خاطر تاخیر بسیار کوچکی که داشتم. هیچ چیز مانند خوش خلقی زندگی را شیرین نمی کند.(اما حسن علیه السلام) منتظر من باشید تا باز هم باهاتون صحبت کنم. محمد
-
...
پنجشنبه 19 مرداد 1385 11:54
سلام ببخشید چند روزی نبودم . خیلی کار داشتم . از همه ی بچه ها معذرت میخوام . یک ساعت تمام، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم، به رویش نگاه کردم... فریاد کشید که: آخر خفه شدم! چرا حرفی نمی زنی؟ گفتم: … نشنیدی؟! … برو بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است پل همیشه رسیدن نیست گاهی شکستن است. پرواز همیشه فراز نیست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مرداد 1385 09:49
عشق طرح ساده لبخند ماست معنی لبخند ما پیوند ماست عشق را با دست های مهربان هر که قسمت می کند مانند ماست عشق یعنی اینکه ما باور کنیم یک دل دیگر ارادتمندماست دوستی همسایه نزدیک ما مهربانی نیز خویشاوند ماست شرح مبسوط زیان و سود عشق چشم غمگین و دل خرسند ماست گرچه ما خود را نصیحت می کنیم عشق اما بی خیال پند ماست دست خوبت را...
-
یه خاطره
سهشنبه 17 مرداد 1385 00:20
این داستانی که می خوام براتون بگم کاملاً واقعیه. ما قبلاً تو محلی که زندگی می کردیم یه پیرزنی بود به اسم پ که به پ دیوونه معروف بود. این پیرزن 50 و اندی ساله دیوونه بود که البته اینجور که ما شنیده بودیم از اول دیوونه نبوده ولی تو دوران جوونی با یه پسری آشنا شده بوده و قرار بوده با هم ازدواج کنند ولی پسره اونو می...
-
۱۶/۵/۸۵
دوشنبه 16 مرداد 1385 11:55
با سلام به همه بچه ها من بلد نیستم حرفای قشنگ قشنگ بزنم یا شعر بگم من داخل سایت فقط هرچی به زهنم بیاد می نویسم امروز من مثل همیشه امدم دانشگاه دیرشده بود تو اتوبان کمتر از ۱۴۰ نیمدم سر کلاس که رسیدم دیدم برخلاف همیشه استاد نشسته و بچه ها مشغول اند تعجب کردم رفتم داخل جا نبود خلاصه بغل یه دختره که این ترم مهمان بود...
-
اولین publish امیرحسین
یکشنبه 15 مرداد 1385 09:32
با سلام من اولین باره که می خوام تو وبلاگ چیزی بنویسم نمی دونم چی باید بنویسم از اینجا بگم که منو فرامرز و رضاو بابک وممد حدود ۵ ساله که با هم دوستای صمیمی هستیم و سنگ صبور هم بودیم این وبلاگ پیشنهاد فرامرز بود خودش هم احداث کرد کار قشنگی کرده دستش درد نکنه منم از امروز روزایی که میام دانشگاه متن publish می کنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مرداد 1385 13:21
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق...
-
عشق دروغی
پنجشنبه 12 مرداد 1385 12:19
آی عشق ،آی عشق تو ... بابا بسه به خدا چقدر این کلمه سه حرفی رو شرمنده می کنیم. کار ما شده صبح تا شام به جای هر کلمه نامملوس باید بگیم عشق ،عاشق،معشوق و... طرف تو یه خدایا شکر واقعی و از ته دل مونده،انوقت صحبت از عشق ازلی و ربانی می کنه!!!!!!!!!! تو میوه فروشی و تو قصابی و...یارو می خواد بگه باید به کارت علاقه مند باشی...
-
دلتنگی
پنجشنبه 12 مرداد 1385 10:57
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندانبان خود بودم این منِ دیوانه ی عاصی در درونم هایهو میکرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو میکرد نیمه شب می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی در میانِ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مرداد 1385 20:46
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم ماه گفت :چه طوری؟ تو که نمی بینی نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم ماه گفت :چرا ؟ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مرداد 1385 16:21
به تو فکر می کنم عاشقان در این دنیا کاری نمی کنند مگر اینکه میان صخره ها بنشیند و به پژواک صدای عاشقانه خود گوش دهند صدایی که می گوید : آیا تو هم به من فکر می کنی ، همان قدر که من به تو فکر می کنم فاطیما
-
نفس نامه(۴)
چهارشنبه 11 مرداد 1385 13:10
ببخشید یه ذره دیر پست میدم. این روزا حال و روز خوشی ندارم. این شعر ها رو هم که مینویسم دیگه به دردم نمیخوره. فقط به خاطر قولی که دادم پابلیش میکنم. گر نمی دیدم در این دنیا تو را گر نبودم با تو هرگز آشنا گر در آن محفل نبودی همچو شمع یا نمیدیدم تو را در بین جمع گر ز هر بیگانه ای بیگانه تر می گذشتم از کنارت بی خبر گر نمی...
-
...
دوشنبه 9 مرداد 1385 12:12
عشق مثل گنجشک می مونه … اگه محکم بگیریش تو دستات می میره … اگه شل بگیریش فرار می کنه پس باید یه جوری بگیریش که تو دستات خوابش ببره ... به همه لبخند بزن ولی به 1 نفر بخند … همه رو دوست داشته باش ولی به 1 نفر عشق بورز ... توی قلب همه باش اما قلبت ماله 1 نفر باشه … رضا
-
حرف دل
شنبه 7 مرداد 1385 13:21
به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی . به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی . به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت . به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر . به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است ... شاید دیگر چشم براهم نمی گذاشتی رضا
-
...call me when you need me
پنجشنبه 5 مرداد 1385 09:44
ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) رو تبریک میگم. امروز میخواستم ''نفس نامه'' پابلیش کنم.ولی وقتی متن بابک رو خوندم تصمیمم عوض شد. نمیخوام بابک رو نصیحت کنم چون اینجا جاش نیست. اینجا جاییه که همکلاسی ها حرف دلشون رو بزنن . حرف دل هم نصیحت نمیخواد. همدم میخواد. نمیخوام تشویق یا منعش کنم. چون بابک آدمیه که همه ی ما...
-
زندگی سخته !
پنجشنبه 5 مرداد 1385 01:23
اگه روزی دیدی که ... یه نفر تو خیابون با خودش حرف می زنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته . یه نفر عین بهت زده ها تو چشمت زل زده و یه بند نگات می کنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی سخته . یه نفر روی نیمکت پارک بغل دستت نشسته و یه سره وراجی میکنه و از سیبیل تیمورخان تا جنگ جهانی دوم واست حرف می زنه ، بهش نخند چون زندگی خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مرداد 1385 19:43
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد . این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود . دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده . وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره . بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو . : پسره با ناراحتی رفت و...
-
سلام
سهشنبه 3 مرداد 1385 18:34
اول از همه ببخشید که این همه مدت نبودم من از ان ابتدای اشنایی شدم جادوی موج چشمهایت تو رفتی و گذشتی مثل باران ومن دستی تکان دادم برایت تو یادت نیست انجا اولش بود همانجایی که با هم دست دادیم همان لحظه سپردم هستیم را به شهر بیقرار دستهایت شب ومهتاب و عطرو یاس وگلدان همه با هم سلامی میرسانند هوای اسمان دیده ابریست هوای...