اگه می بینید چند وقتیه نیستم واسه اینه که اتفاق تازه ای نمی افته و همه روزامون شده مثل هم . هر روز صبح پا می شیم و یه سری کارای تکراری تا شب ، شبم به امید فردا می کپیمو دوباره روز از نو روزی از نو.
باز وقتی درس و دانشگاه بود یه وقتایی یه درسی می خوندیمو سرگرم می شدیم ولی حالابا اینکه شاید مثلاً صبح تا شب سرمون اینور اونورباشه ولی چیزی تهش نیست ، همش کشک...
البته قبول دارم که حتماً نباید اتفاق خاصی بیفته تا ما این تو چیزی بنویسیم و درددل کنیم ولی یه وقتایی آدم دل و دماغ بعضی کارارو نداره .
به هر حال خودتونم یه وقتایی تو این موقعیتا گیر می کنید .
درک کنید دیگه بابا !!!
*بابیجون*
سلام
بله که گیر میکنیم-منظور در این موقعیتها -ولی به خدا توکل میکنیم.
بابک خوشحالم که هنوز زنده ای(وای چه پر رو)!!!!